بازدید امروز : 188
بازدید دیروز : 96
کل بازدید : 359861
کل یادداشتها ها : 158
دلم برای لذت واقعی تنگ شده. این دنیا و بعضی آدمهاش لذت – و حتی توانایی لذت بردن – را از ما سلب کردهاند. شاید دارم بهانهی الکی میآرم، نمیدانم، فقط این را میدانم که دلم نمیخواد باقی عمرم هم به همین ترتیب سپری شود و من بدون چشیدن ذرهای لذت از دنیا بروم. دلم میخواد هرآنچه که آرزوش را داشتم تجربه کنم و ازش لذت ببرم. البته شاید هم لذتبخش نباشد و سرم به سنگ بخورد، اما باز آن سنگ را به حسرتی که قرار است به دلم بماند ترجیح میدهم.
الآن دقیقا حال کسی را دارم که تصمیماش را گرفته، همهی زندگیاش را در یک کولهپشتی جمع کرده و سوار دوچرخهاش میشود و میرود تا دنیا را تجربه کند، فقط هم به رفتن فکر میکند و نه به هیچ چیز دیگر. میرود و به آنهایی که هنوز ماندهاند و برایش دست تکان میدهند لبخند میزند و حسرت ِ رفتن را بر دل آنها میگذارد. (c)
رفتنم آرزوست! رویای خوب من